۱۰/۲۶/۱۳۸۵
غنیمت شماری
من که دارم از فکر رفتن به ایران دق میکنم.ای کاش هیچ وقت اینجا رو نمی دیدم.ای کاش نمی فهمیدم که بدون غصه هم میشه زندگی کرد.بدون چادر هم میشه مسلمان بود.از این که دوباره باید طوری حرف بزنم که دیگران خوششان بیاد حالم بهم می خوره.از اینکه باید اجبارا نجیب باشم باید اونجوری باشم که خودم نمی خوام وگرنه کسی خواستگاری دخترم نمی آید(به درک) حالم به هم میخوره.آخه میدونی منو دیدن وضو می گیرم ولی ندیدن نماز بخونم! اگه شاد بودی سبکی اگه همیشه غمگین بودی سنگینی.اگه سیاه پوشیدی آدم خوبی اگه سفید پوشیدی بیچاره ای.ریش/مسجد/لباس بلند/چادر/مقنعه/ریا/...در هیچ جای دنیا خوبی کسی را تامین نمیکند حتی در دیگر کشورهای مسلمان به غیر از ایران.تازه غصه دیگرم تلوزیون است،من اینجا همیشه خلوه شبهام رو با برنامه های تلوزیون پر میکنم ولی اونجا چی؟ برنامه کجا بود؟ سریالای کمدی مسخره یا فیلمای سانسور شده از حالت اولیه خارج شده؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر