۱۰/۲۱/۱۳۸۵

ایران

یک مدتی تو کله ام ایران نرفتنه.البته به من مربوط نمیشه ولی اگه نظر منو بخوان.آخه تازه اینجا فهمیدم 4سال زندگی اینجام به 10 سال اونجا می ارزه.اینجا کسی به کسی کاری نداره بپوش نپوش بلند کوتاه روشن تاریک.به یک آدم رپ با موهای سیخ سیخی بنفش و به منی که روسری میپوشم و به یک سیاه پوستی که تو شب به زحمت دیده میشه به یک چشم نگاه میکنند.باور کنید نگاه ایرانیهای مقیم اینجا برام سنگینتر تموم میشه تاخود آلمانیها.ناگفته نماند که من آدم وطن پرستی ام و درد دلای وب لاگمو هر چایی نمیگم.ولی واقعیتها اینجاست.نه حق کسی رو میخورند نه از دیوار مردم بالا میرن نه... .اینجا همه پولو برای زندگی می خواهند کار ندارند که باجناقش ویلا داره یا اینجا میره اونجا می ره.سفر زیاد میکنند و اصلا فرصت دیدن اینو آن مردم و رو ندارند.آنی که عیان است چه حاجت به بیان است.
وقتی پنجره های تمام خونه ها کپی هم هستند و نمای خونه ها فقط در رنگ متفاوتند البته اگه بشه پیدا کرد پس میشه گفت رقابتی برای بقا وجود نداره.همه از امکانات مساوی برخوردارند.بنابراین دلیلی وجود نداره خودشان را خفه کنند تا یک متر هم که شده خونشونو از دیگری بزرگتر کنند و هزار ناگفته دیگر.ادامه مطلب تا وقتی دیگر.

هیچ نظری موجود نیست: