۳/۱۹/۱۳۸۸

ونیز

روز شنبه قرار ما ونیز بود. ,ونیزدر شرق دریاچه گاردا و به فاصله 130 کیلومتری از هتل ما بود.برای رفتن به ونیز باید کلی برنامه ریزی می کردیم.چون باید ماشینها را قبل از ونیز در شهری بنام Mestre پارک می کردیم. اول از همه طبق معمول صبحانه مفصل را خوردیم. خامه وعسل وتخم مرغ وپنیر و گردو وخیار و گوجه فرنگی ونان وچای. برای توراهم کتلتهایی که من از قبل درست کرده بودم را ساندویج کردیم و همچنین تخم مرغ و سوسیس و نان اضافی هم برداشتیم. و قرار شد نوشیدنیها و غذا را در چهار کوله پشتی تقسیم کنیم تا به کسی فشار نیاد. حالا بگذریم که آخرش هم همه بر دوش بزرگترها باقی ماند. ولی خوب من جوانها را درک می کنم آنها تصور می کنند با کوله پشتی قیافشون بهم می خوره. خوب دوره جوانی وهزار امید و آرزو. روز رفتن به ونیز متاسفانه بد شانسی زیاد می آوردیم. با ماشینها حرکت کرده و با رهیاب ماشین راه را پیدا می کردیم. ولی در یک اتوبان جدید که هنوز برنامه آن به رهیابها داده نشده بود. گم شدیم. ماشین ما کولر نداشت و در میان اتوبان وهوای 35 درجه ایتالیا از گرما پخته می شدیم. در کنار اتوبان توقف کردیم و از هرماشینی سراغ ونیز را می گرفتیم آنها هم مثل ما گم شده بودند. مدت زیادی سرگردان شدیم و نمی دانستیم که اتوبان را دور زده و برگردیم یا ادامه داده و راه جدیدی پیدا کنیم. بعد از پرداخت عوارض اتوبان دوباره مقصد را به رهیاب دادیم و به آن اعتماد کردیم. بعد از اینکه از جاده های نا آشنا و غریب ما را چرخاند بلاخره راه را پیدا کرد. ما به Mestre رسیده بودیم و حالا باید ایستگاه قطارمرکزی را پیدا می کردیم و در پارکینگ ماشینها را پارک می کردیم و با قطار به ونیز می رفتیم.قطار Venedig-Mestre در خطوط Villach-Udine-Padua-Florenz-Rom در خشکی قرار دارد.ایستگاه قطار Santa Lucia که در سال 1861 در مکان Chiesa S.Lucia بنا شد و به همین سبب نام آن را گرفت.ایستگاه قطار Santa Lucia روی پل Ponte dell Liberta است و در حدود 5 کیلومتر طول داردو با خشکی در ارتباط است. ایستگاه قطار در کنار کانال Grande است.
پارکینگهای موجود برای رفتن به ونیزعبارتند از پارکینگ Piazzale Roma که قیمت آن روزی 30 یورو است. و دیگری Tronchetto است . و قیمت آن برای 24 ساعت 18 یورو است. واما از همه به صرفه تر گاراجی در Mestro است که قیمت آن روزی 5 یورو است.ولی اگر نخواهید با قطار بلکه با قایق به ونیز بروید که 40 دقیقه هم طول می کشد،باید ماشین را در پارکینگ Fusins یا Punta Sabbioni پارک کرد.قطار برای ونیز هر 2 تا 15 دقیقه وجود دارد که تا ونیز فقط 10 دقیقه طول می کشد و 1 یورو قیمت آن است.
ولی ما ماشینها را در پارکینگ دیگری نزدیک به ایستگاه قطار پارک کردیم و برای یک روز کامل 12 یورو پرداخت کردیم.بلیط قطار راهم از دستگاه و هم از باجه فروش می توان خرید. بعد از خرید بلیط فراموش نکنید آن را زیر دستگاه بدهید تا در مسیر برگشت در صورت کنترل به مشگل نخورید.چند قطار را چون بلد نبودیم از دست دادیم و بالاخره سوار شدیم و در همان ده دقیقه بساط غذا را پهن کردیم و ساندویجها را خوردیم .قطار بسیار تمیز و شیکی بود.و بعد از ده دقیقه واقعا رسیدیم.

۳/۱۵/۱۳۸۸

Garda Lake


تصمیم بر آن شد که روز جمعه با ماشین دور تا دور دریاچه را بریم و در جاهای جالب توقف کنیم.دریاچه گاردا بزرگترین دریاچه ایتالیا است که در شمال آن و بین دو شهر معروف ونیز و میلان واقع است.این دریاچه در آخرین دوره عصر یخی از یخچالهایی که از کوههای آلپ سرچشمه می گرفته اند به وجود آمده است.استانهای ورونا در جنوب غربی و برسیا در جنوب شرقی وترنتو در شمال این دریاچه توریستی است.این دریاچه بین کوههای آلپ و دشتهای وسیع شمال ایتالیا وجنوب سوئیس واقع سوه است.شکل این دریاچه همانند دره های یخرفتی می ماندو قسمت شمال آن باریکتر از قسمت جنوب آن است.
مساحت دریاچه 369.98km, طول آن51.6 کیلو متر و پهنای آن 17.2 کیلومترو عمق آن 346 متر است
بعد از خوردن صبحانه مفصل کنار هتل و این دریاچه همگی به راه افتادیم.ابتدا نقشه دریاچه گاردا را از نگهبانی هتل گرفتیم و از آنها راهنمایی خواستیم که آنها شهر سالو (salo)در غرب دریاچه را به عنوان جای دیدنی به ما معرفی کردند.ما از padeghe به راه افتادیم به سمت غرب دریاچه. در میان راه چشم انداز بسیار زیبایی از دریاچه را دیدیم. به همین سبب از ماشینها پیاده شده و کنار جاده توقف کردیم .اگر چه برای عکس گرفتن جای خطرناکی بود ولی مگه می شد عکس نگیریم. البته نگین خواب بود و از عکسها جا موند. دوباره به راهمان ادامه دادیم و چنین به نظر می آمد که سر پایینی می رفتیم. جاده های بسیار زیباو هوای گرم وچشم انداز زیبای دریاچه بی نظیر بود .درختهای انجیر که هنوز انجیر آن نرسیده بود هم به کرات در کنار جاده به چشم می خورد.جاده تنگ و نسبتا شلوغ و پر پیچ وخم. در کنار جاده فقط پارکینگهای خاصی تعبیه شده که به دریاچه می رسد. وگرنه ساحل غربی دریاچه کوهپایه ای است و امکان دسترسی به آن غیر ممکن است. از شهرهای moniga.manerba.felice گذشتیم و به salo رسیدیم.
ناگفته نماند که دریاچه مذکور جزیره های بی شماری دارد. که از جمله مهمترین این جزیره هاو بزرگترین جزیره گاردا(isola di Garda) نام دارد. در قسمت جنوبی این جزیره هم جزیره دیگری به نام isola san biagio که مشهور به isola dei conigli یعنی جزیره خرگوشها است. در غرب این دو جزیره استان san felice del Benaro قرار دارد که ما از این استان هم گذشتیم.

سرانجام به salo رسیدیم و ماشینها را پارک کردیم و چون از هیج جا نفهمیدیم که با پول پارک چه بکنیم. قرار شد استان سالو را بگردیم و سر یک ساعت به ماشینها برگردیم. سالو را در امتداد دریاچه قدم زدیم و از کلیسای دیدنی اش هم بازدید کردیم. البته به جز چهار پنج تا کلیسای معروف مابقی همه شبیه هم و البتا باشکوه هستند. در میان راه متاسفانه دکمه دوربین شکست و گم شد. و باز خوشبختانه خیلی زود متوجه شدم وخانوادگی به دنبال یک دکمه بسیار کوچک روی زمین می گشتیم. آن را هم پیدا کردیم ولی دیگر از عکس گرفتن محروم شدم. و حالا نوبت این بود که نگار را راضی کنیم و از دوربین او استفاده کنیم.در حالیکه مناظر زیبایی را برای عکس گرفتن ار دست میدادیم در تلاش برای راضی کردن نگار ادامه داشت.آخه موضوع ار این قراره که نگار حتی خودش هم با دوربینش عکس نمی گیره و حیفش مییاد. بلاخره در دقیقه نود با ترفندهای من که وقتی به خانه رسیدیم اولا عکسها را سریع خالی کنیم دوما یک کادو به اش بدیم راضی شد. و مابقی عکسها رفت تو دوربین نگار والبته بگذریم که باید اثر انگشتمان روی دوربین نمی ماند و نایلون روی مونیتور دوربین را هم نباید جدا می کردیم. وچه سختیهایی را با این شرایط عکس گرفتن متحمل شدیم. بعد از گشتن سالو دوباره به کنار دریاچه برگشتیم و ما نشستیم و آقایان رفتند ماشینها را بیاوورند.آنجا هم نظاره گر کشتی های توریستی بودیم. دوباره سوار ماشین شدیم و قرار شد در باغ (Botanic Garden Fondazione Heller) که آدرس آن راهم دقیقا نمی دانستیم و فقط شنیده بودیم برای خوردن نهار توقف کنیم.
این باغ در استانGardone Riviera بود یک استان بعد از سالو.این باغ 10000 متر مربع مساحت دارد. و شامل بیش از 2000 نوع تیره گیاهان از تمام آب وهواها وتمام تیره ها واز تمام جهان است.این باغ شامل یک دریاچه مصنوعی پر از ماهی است و پوشیده با رزهای دریایی است. داخل باغ همچنین هنرهای دستی و مجسمه های Keith Haring.Roy Lichtenstein.Mimmo Pagadino به چشم می خورد. این باغ در پای کوههای Lavinio قرار دارد.
بعد از چند بار دور خودمان بالاخره اون را پیدا کردیم و وقتی که دیدیم ورودیه دارد وما هم زیاد اهل شناخت انواع گل و گیاه نیستیم از آن صرفنظر کرده و ماشینها را در پارکینگ همانجا پارک کردیم. چند متر آنطرفتر پارک عمومی بود که همانجا بساط نهار را به پا کردیم. غذا رامن درست کرده بودم کشک وبادمجان ولی حیف که کم بود آخه فکر نمی کردم اینقدر استقبال بکنند.چای هم که همیشه متاسفانه همراه داشتیم. متاسفانه از این بابت که حمل و نقل آب جوش برای 8 نفر در مسافرت فقط کار ما ایرانیها است. ایندفعه قرار شد تا مقصد که Malcesine بود و در ساحل شرقی دریاچه قرار داشت توقف نکنیم. البته تا حدی برنامه اجباری بود. آنجا تله کابین داشت و یکی از اعضای گروهمان حتما می خواست قبل از اینکه تعطیل بشه سوار بشه ولی ما ترجیح می دادیم در ساحلهای دیدنی دریاچه توقف کرده و از دیدن دریاچه لذت ببریم. ولی در مسافرت گروهی نظر همه محترم است.بر خلاف خواست قلبی گاز و گرفتیم و رقتیم. و بهترین قسمت دریاچه و توریستی ترین وهیجان انگیزترین قسمت آن را از دست دادیم.به طور مثال آبشار Varone در شمالی ترین استان دریاچه.
Cascata del Varone به ایتالیایی نام آبشار معروفی در 3 کیلومتری استان Riva del Garda است. این آبشار در 20 جون1874 برای بازدیدکنندگان قابل دسترسی شده است. قدمت این آبشار به 20000 سال می رسد.اینجا محل تفریح شاه Sachen و پرنس Nikola از Montenegro بوده که هر روز وقت آزادشان را در این محل سپری می کرده اند. و حالا یکی از آبشارهای جذاب و توریستی ایتالیا است.آبشار Varone از دو ناحیه قابل مشاهده است. قسمت زیر دره و قسمت دوم که 40 متر بالاتر است در بالای دره قرار دارد. ورودی آبشار توسط آرشیتکتی به نام Maroni در قرن بیستم ساخته شده است.قبل از سال 1874 آبشار قابل بازدید نبوده. اکنون راه ورودی آبشار پر پیچ وخم درست شده و 10 پله به بالای آبشار منتهی می شود. ارتفاع این آبشار 90 متر است و پارکینگ دارد. در ضمن پیک نیک پارکی هم در همان حوالی وجود دارد. ورودیه نفری 5 یورو و گروههای 20 نفره 3.50 یورو.این آبشار زیبا در خیابان Nazionalstraße 421 به سمت Ponte Arche قرار دارد .
بعد از Riva del Garda که در شمالی ترین قسمت دریاچه بود به استان Torbole رسیدیم. به نظر من دیدینی ترین چشم انداز دریاچه گاردا ساحل مابین Torbole وMalcesine است که باز هم صد افسوس غیر از دو سه مورد توقف کوتاه موفق به توقف کامل و در آرامش به دریاچه چشم دوختن را نداشتیم.
اهمیت این دو استان موج سوارها وکایت سوارهایی هستند که فقط در این قسمت دریاچه دیده می شوند. و به دریاچه زیبائی خاصی می دهند. تصور وسعت و عمق دریاچه و آدمهایی که روی آب آرام دریاچه با استفاده از وزش باد موج سواری م کنند زیبا و جذاب است. موضوع از این قرار است که دو جریان باد اصلی در قسمت شمالی دریاچه به نامهای Ora وPeler وجود دارند.
Ora یک باد جنوبی است که ظهرهنگام شروع می شود و تا غروب می وزد. Peler باد شمالی است که در نیمه دوم شب شروع می شود و تا قبل از ظهر می وزد. به خاطر وجود این دو جریان باد مابین Torbole و Malcesine بهترین مکان برای موج سوارها و کایت سوارها است.
اصلا تصور من از این دریاچه قبل از سفر وجود همین موج سوارها روی دریاچه زیبا و تمیز آبی گاردا بود.در مکانهای مختلف در کنار ساحل وسایل مر بوط به این ورزشها کرایه داده می شود. در طول جاده هم اتو کاروانها بیش از ماشینهای معمولی دیده میشود. چون مسافران دریاچه گاردا اگر واقعا به قصد سیرو سیاحت آمده باشند باید مجهز باشند. تعدادی مجهز به دوچرخه هستند که در امتداد دریاچه می شود دوچرخه سواری کردو هم در کوه و تپه ها. تعداد بیشماری هم همانطور که گفته شد مجهز به وسایل موج سواری و کایت سواری هستند. و تعدادی هم مجهز به وسایل ماهیگیری که آنهم به نوبه خود تشکیلات خاصی می خواهد. البته فقط در مناطق خاصی مجاز به ماهیگیری هستند.تعداد بیشمار هتلها رستورانها ساحلهای خصوصی گروههای متفاوت مسافرین شلوغی و زیبایی از تکرار مکررات این دریاچه است.
در اطراف دریاچه پوشش گلاهی مدیترانه ای ثابتی به چشم می خورد. مثل خرزهره.سرو.درختهای زیتون.ونوعی کاج.مشهوریت دریاچه گاردا همچنین به خاطر مرکباتش هم می تواند باشد.لیمو و پرتقال و نارنج نمونه ای از آنهاست.درختهای لیمو را بیشتر در کرانه غربی در Riviera dei limoni بین Salo و Limone می توان دید .در کرانه شرقی به نام Riviera degli Olivi درختهای زیتون را می توان مشاهده کرد.دریاچه گاردا همچنین از مراکز مهم تولید شراب قرمز وسفید است
خلاصه سفر ادامه پیدا کرد وما به استان مورد نظر یعنیMalcesine رسیدیم.وحالا باید به دنبال ایستگاه تله کابین می گشتیم. بعد از یک دور اشتباه به آنجا رسیدیم. مساله مهم مسافرت با ماشین همیشه پارکینگهاست. آنهم کشوری مثل ایتالیا که ما از قوانینش هیچی سردرنیاوردیم و بی شباهت به همان ایران خودمان نبود. پارکینگی که پیدا کردیم چون ساعتی باید پرداخت می کردیم وما نمیدانستیم که سفرمان با تله کابین چقدر طول می کشد به صرفه نبود. و ما هم تصمیم گرفتیم اندکی بیشتر بدهیم در عوض در پارکینگ تله کابین پارک کنیم. اینجوری نگرانی جریمه شدن و دیرو زود شدن هم نداشتیم.تله کابین قیمتهای متفاوتی داشت. دومقصد داشت که بنا بر فاصله آن قیمت گذاری شده بود.برای مقصد اول(Michele )که طبیعتا نزدیکتر بود نفری 8 یورو برای رفت وبرگشت دادیم.تله کابین به زبان ایتالیایی La Funiva می شود.من که زیاد خوشم نیامد. شاید به خاطر اینکه تا مقصد آخری(Monte baldo) نرفتیم. ولی تصور من چیز دیگری بود. درست است که از پایین کوه به بالای کوه حرکت می کند و زیبایی خاص خود را دارد. ولی من ساحل دریا را ترجیح می دادم. در ایستگاه اولی پیاده شدیم و کمی در آن نواحی سرسبز گشتیم و عکس گرفتیم ودوباره سوار شدیم وبرگشتیم. افرادی که سوار تله کابین شده بودند بیشتر افرادی بودند که به قصدپاراگلاید می رفتند و کلی هم مجهز بودند. در ادامه تصمیمهای اقتصادی مسافرتی با خود می گفتیم ای کاش پیاده بالای کوه می رفتیم. با تله کابین بر می گشتیم در آن صورت مبلغ کمتری پرداخت می کردیم. البته شدنی هم نبود هم بچه ها نمی توانستند هم وقت نداشتیم و هم وسایل کافی نداشتیم. در همان ایستگاه تله کابین دوچرخه کوهستانی هم کرایه داده می شد.این تله کابین Malcesine را به Monte Baldo متصل می کند.چشم انداز تله کابین مورد نظر تقریبا همه دریاچه را دربر می گرفت.و همچنین چشم انداز آن روی منطقه سبز Riviera و کوههای Folora تا ارتفاع 1760 متر بود.احساس داخل تله کابین گوئی میان آسمان و زمین معلق هستی. نکته منفی دیگر این تله کابین محفظه تلقی آن بود که شفافیت منظره را از دست می دادی. درست مثل اینکه از پشت یک پنجره کثیف منظره زیبایی را نظاره گر باشی.Monte Baldo خود یک مرکز ورزشی روبازی است که پذیرای ورزشکاران حرفه ای و آماتور جهت ورزشهایی چون ترکینگ دوچرخه سواری و پاراگلاید است.علاوه بر آن در زمستان هم برای اسکی جای مناسبی محسوب می شود.





از ایستگاه دوم به آخری یعنی Monte Baldo رفت برگشت 15 یورو و رفت 9.50 یورو. و از ایستگاه ابتدا یعنی Malcesine به ایستگاه آخر یعنی همان Monte Baldo رفت و برگشت 18 یورو و فقط رفت 12 یورو بود. البته تخفیفهای خاصی هم دارد که متاسفانه شامل حال ما نشد.در هر ایستگاه هم بالکن کوچکی دارد که با چشم انداز به دریاچه برای عکس گرفتن جالب است.دوباره به پارکینگ برگشتیم و قرار شد فقط یک توقف برای خرید داشته باشیم. در کمتر از یک کیلومتر به فروشگاه Spar رسیدیم که تقریبا ارزانتر از فروشگاههای دیگر است.خرید کلی کردیم و از همانجا هم بستنی خریدیم و حسابی چسبید. تنها چیزی که در گرمای ایتالیا می چسبه بستنی است حالا ایتالیایی باشه چه بهتر.از آنجایی که قرار بود وقتی به هتلمان رسیدیم آش کشکی که خانم دوستمان زحمتشو کشیده بود بوخوریم و ما هم گرسنه تر از آن بودیم که برای شام تا هتل صبر کنیم. آنهم آش آنهم برای شام. تصمیم گرفتیم بی برنامه در یک ساحل زیبا توقف کنیم و همون نان و پنیری که خریده بودیم نوش جان کنیم. البته این هم ناگفته نماند چون ما ره یاب داشتیم و راه بلد بودیم همیشه ما جلو می رفتیم.و اگر جایی ما توقف می کردیم آنها هم خواسته و نا خواسته باید توقف می کردند مسافرت گروهی این حرفها را هم دارد.

دقیقا در نزدیکی همین شهر(Malcesine ) سه جزیره معروف دیگر دریاچه گاردا قرار دارند.جزیره Olivo جزیره Sogno و جزیره Trimelone . که این جزیره ارتشی است و افراد معمولی حق رفتن به این جزیره را ندارند.اگر چه ما موفق به دیدن هیچکدام از این جزیره ها نشدیم. بلاخره در کنار ساحلی توقف کردیم و روی اسکله کوچکی چای خوردیم. و برای خوردن شام به توافق نرسیدیم. این توقفهای کوتاه هم خالی از لطف نبود هم بچه ها هوایی می خوردند و چایی می خوردیم و هم دوباره کمی به دریاچه نزدیک می شدیم و هم اجابت مزاجی می کردیم. چون غروب شده بود ترافیک کمتر شده بود و پارکینگ هم به راجتی پیدا می کردیم.و اینبار واقعا بکوب رفتیم استانهای شرقی دریاچه را Brenzone .Torri Del Benaco. Garda.Bardolino.Lazise.Peshiera del garda هم یکی یکی بدون توقف رد کردیم.که در همین قسمت جنوبی دریاچه هم پارکهای معروف آن قرار دارند.از جمله اینها CanevaWorld وGardaland را می توان نام برد.اما دیگر شب شده بود و وقتی برای دیدن پارکها نمی ماند آنهم با این برنامه مسافرتی فشرده ما.
درست در جنوبی ترین ناحیه دریاچه گاردا تورفتکی است که شبه جزیره Sirmione در آنجاست. علیرغم خستگی زیاد از آنجا نتوانستیم صرفنظر کنیم و دوباره با هزار بد بختی در پارکینگ آنجا پارک کردیم و رفتیم برای دیدن قلعه زیبای Scaliger .که از قرن سیزدهم در آنجا واقع است.شاعر دوره رم باستان (Catullus ) هم آنجا ویلائی دارد.خانواده اصیل Scaliger فرمانروایان Verona بودند .شبه جزیره Sirmione در قرن سیزدهم مرکز مورد علاقه ای برای خانواده های ثروتمند Verona شده بود.در رم باستان این شهر یکی از استحکامات تدافعی قوی جنوب دریاچه بود.بعد از پیروزی Lombard در شمال ایتالیا این شهر مستعمره او بود و در سالهای آخر پادشاهی Lombard این شهر پایتخت قضائی وابسته به پادشاه بود.Ansa همسر پادشاه Desiderius یک کلیسا ویک صومعه در شهر درست کرد.در حدود 1000 سال Sirmione یک ایالت آزاد بود اما در قرن سیزدهم به دست Scaliger افتاد.

Nastino l della Scalaشاید بنیانگذار این قلعه در این شهر بود.Sirmione در سالهای 1404/1797 از متصرفات جمهوری Venice که در آن زمان متعلق به اتریش بود. اما در سال 1860 قسمتی از پادشاهی ایتالیا شد.
یکی از مکانهای دیدنی Sirmione عمارت Catullus است.Grotto of Catullus یک مثال برجسته از عمارتهای خصوصی رمی شمال ایتالیا است.این عمارت طرح مستطیل در ابعاد 167/105 متر دارد.
یکی دیگر از مکانهای دیدنی این شهر همین قلعه Scaliger است که نمونه بارزی از قلعه های دریچه دار سنگربندی شده قرون وسطی است که مورد استفاده ناوگان دریایی Scaliger بود.





یکی دیگر از مکانهای دیدنی این شهر کلیسای San Pietro in Marino در زمان Lombard ساخته شده و در قرن چهاردهم بازسازی شده است.این کلیسا از قرون 12 و16 باید باشد چون ناقوس رومی برج کلیسا از سال 1070 است.





از مکانهای دیدنی دیگر Santa Maria Maggiore با یک صحن منفرد زینت شده با معماری قرن پانزدهم و یک مجسمه چوبی معاصر از Madonna Enthroned است این کلیسا و صومعه در داخل همان قلعه Scaliger قرار دارند. اتفاقا ما برای نشستن و رفع خستگی به آنجا پناه بردیم و روی صندلیهای کلیسا مدتی نشستیم. و من از نگار و نگین تقاضا کردم که شعر آلمانی در مورد ستایش خدا را با هم برای دوستانمان بخوانند. ولی فقط نگین این کار را انجام داد.



درون قلعه همچنین چشمه های گوگرد دوره رم باستان را که اثر شفادهندگی به مریضانی که دچار عفونت گوش میانی هستند وجود دارد



درون قلعه به همان صورت باقی نمانده بلکه تعداد بیشماری مغازه جهت خریدو فروش کالا و پوشاک آنجا وجود دارد.

در سال 1987 هم با توجه به ممتاز بودن این ناحیه دریاچه و شرایط آب و هوایی درمانگاه مجهزی (The Catullo spa Complex) در Sirmione ساخته شد. بزرگترین مجموعه آب درمانی روانشناسی ناشنوایی و بیماریهای عروقی است.نکته قابل توجه این درمانگاه رو به دریا بودن آن است که به بیماران فرصت درمان طبیعی با آب و طبیعت را می دهد.

و اما سفر روز جمعه ما در حالی که توان در بدن نداشتیم به اتمام رسید. مابقی تاریکی بود و شب و خستگی و گرسنگی. حدود ساعت 12 شب به Padenghe رسیدیم و در حالی که همه در خواب بودند گروهگ پر سرو صدای وارد شد. همان موقع شب در هوای گرم و آزاد بلاخره آشمان را نفهمیده خوردیم و با خستگی فراوان به خواب رفتیم. از بابت نگار و نگین هم خیالم راحت بود چون آنها داخل ماشین می خوابیدند و موقع رسیدن فقط روی تختشان می گذاشتیم.

































































































































































۳/۱۲/۱۳۸۸

Italia

ساعت 5 صبح پنجشنبه 21 ماه می عازم سفر شدیم.قرارمان با یک خانواده ایرانی که در هایدلبرگ زندگی می کنند بود.محل قرار پارکینگی در کارسروحه بود.البته طبق معمول ما سر وقت آنجا بودیم و آنها نه. خلاصه به اتفاق هم به سمت گاردازی راه افتادیم.برای رفتن از آلمان به ایتالیا با ماشین باید از کشور سوئیس عبور می کردیم ودر مرز ماشینی 30 یورو می گرفتند و برچسبی به شیشه ماشین می چسباندند که به مدت یک سال اعتبار دارد و برای دفعه دیگر اگر گذرتان به سوئیس بیفتد لازم نیست این مبلغ را پرداخت کنید. و با این بر چسب اجازه عبور و مرور در کشور سوئیس را دارید. شهر بازل از جمله شهرهای مهمی است که در سر راهمان بود. صبحانه را به اتفاق همدیگر در یک پمپ بنزین روی ماشین آقای دکتر صرف کردیم..در یکی از اتوبانها به ترافیک سنگینی برخورد کردیم.که قبل از تونلی بود که قدیمی بود و فقط گنجایش یک ماشین را داشت و به همین سبب تمام حجم زیاد ماشینها وارد تونل تنگ گوتهارد می شد.ترافیک حدود صد وسی دقیقه طول کشید و داخل تونل که 17 کیلومتر بود و دمای هوا به 36 درجه رسیده بودغیر قابل تحمل بود.در صورتی که هوای بیرون 21 درجه بود. در ترافیک باید فقط صبر کرد و موزیک گوش کنی . بعد از عبور از کشور سوئیس به ایتالیا رسیدیم که آنجا هم در تمام اتوبانها باید عوارض پرداخت می کردیم.از میلان گذشتیم و بالاخره به هتلمان در گاردازی رسیدیم.غروب بود که رسیده بودیم ولی همون موقع مایو پوشیدیم و به آب زدیم. البته شنا کردن در دریای گاردازی کار هر کسی نیست .ساحل آن هم سنگی است و ماسه ای نیست.البته ساحل هتل ما که در جنوب گاردازی بود خیلی نسبت به هتلهای دیگر خصوصی بود.هتل ما در شهر بادنقه بود.اسم هتل ما ویلا گاروتی بود که شامل محل چادر زدن وکلبه وآپارتمان و هتل و ویلا بود. آپارتمانهای ما
تقریبا مشرف به دریا بود.و دوخوابه شبی 60 یورو کرایه می دادیم که قیمت مناسبی داشت.شب اول از خستگی زیاد خوب خوابیدیم. اگر چه حشره زیاد داشت ولی کاملا طبیعی بود به خاطر هوای گرم و شرجی آن منطقه همچنین تقریبا کم استفاده بودن سوئیتها این امر طبیعی به نظر می رسید.در ضمن استخر اختصاصی هم داشت که روز یکشنبه باز شد.شام ونهار خودمان درست می کردیم. مواد اولیه را می خریدیم و آنجا غذا درست می کردیم.اتاقهای خوب و تمیزی داشت .آشپزخانه تقریبا تکمیلی داشت.فقط در یخچال ما خراب بود که گفتیم برامون درست کردند.ظرف وظروف داشت ولی مال اتاق دوستمان تازه تعویض شده بود. به طور مثال قاشقها کاملا نو بود ولی ماهیتابه آشپزخانه ما واقعا غیر قابل استفاده بود.برای ما که با هم بودیم مشکلی بوجود نیامد ولی اگه تنها بودیم با آن ظروف نمی شد آشپزی کرد.باغ جلو اتاق ما هم دو سه تا وون واگن بودند. که ما برای آنها بیشتر مزاحمت داشتیم تا آنها برای ما. صبحانه مفصل را دسته جمعی در تراس می خوردیم و اینقدر پر سروصدا بودیم که خانواده هایی را که در چادر خوابیده بودند بیدار می کردیم. اگر چه آنها معمولا از ما سحر خیزتر بودند.روز اول که آنجا بودیم زیاد شلوغ نبود ولی روزهای بعد به تعداد مسافرین اضافه می شد. ولی بیشتر چادر می زدند و من باب چادر زدن هم پول پرداخت می کردند چون دستشوئی و حمام عمومی در اختیارشان گذاشته بودند. بهترین آپارتمانهای این مجموعه مسافرتی آپارتمانهای ما بود. در هر آپارتمان یک رخت آویز و دو صندلی تاشوبرای کنار دریا بود. حمام ودستشویی تمیزی داشت و آب گرم مداوم حمامش حرف نداشت.شبها سر میز شام که ساعت 12 شب به بعد صرف می شد برنامه روز بعدمان را می ریختیم. یک تخت دو نفره با یک تخت یک نفره در یک اتاق ودر اتاق دیگر یک کاناپه تاشو بود که تخت دو نفره هم می شد.ولی ملحفه و پتو واقعا ضروری بود من که اصلا دلم نمی آمد روی ملحفه های آنها بخوابم.کمد لباسهایش هم بوی وحشتناکی می داد که من ترجیح دادم درش بسته بماند و لباسهایمان را روی صندلیها می گذاشتیم. البته همانطور که گفتم دقیقا مثل ویلاهای شمال خودمان که فقط تابستانها استفاده می شود امری کاملا طبیعی بود. بالاخره خانه هایی را که در باغ هستند نمی شود بهتر از این نگهداری کرد.ولی ساحل دریاش به همه چیزش می ارزید.ما خوب بود که وسایل بادی بچه ها را با خودمان برده بودیم و گرنه هیچی تو آب نمی تونستند برن. روزهای بعد ابش خیلی مواج شده بود و فقط می شد نگاهش کرد ویا قایق کرایه کرد که ما ترجیح دادیم قایق سواریمان را بگذاریم برای ونیز.ماشینها را تا در آپارتمان می شد بیاری. و بسیار ساکت و آرام بود.روز اول دو تا غواص از آب دراومدند و ماهیهای بزرگی صید کرده بودند که ما از آنها قیمتش را پرسیدیم و یک ماهی نسبتا بزرگ را 40 یورو می گفت وما هم نخریدیم هم گرون بود وهم منقل نداشتیم که اونو کبابش کنیم.نگهبانی هتل دو تا خانم بودند سارا که جوان و مهربون بود و دیگری که اسمش را نمی دونستیم و به قول دوستمون دارا صداش می کردیم پیر و بداخلاق. و دو بار با ما درگیر شد و خیلی بد صحبت کرد. در صورتی که در آلمان جایی که تو پول می دهی به قدری احترام می گذارند که اگر فحش هم بدی سرشون را بالا نمی کنند. بعد از ظهر پنجشنبه تصمیم گرفتیم همون دوروبر هتل را بگردیم. تا چشم کار می کرد در امتداد دریا ویلاهای شخصی و هتل بود و کمتر ساختمانهای محلی به چشم می خورد.از قضا در مسیر رفت بچه ها سگ نگهبان یک هتل را عصبی کردند و کاری نداشت که امروز در سطر اول روزنامه ها باشیم. سگه پارس می کرد و تقلا می کرد از حصار کوتاه هتل به بیرون بپرد. ولی ما سریعا از آنجا دور شدیم اگر چه صدای پارسش تا هتل ما می آمد.وهیچکس هم نیامد ببیند قضیه از چه قرار است. فکر کنم اگر ما رو هم تکه پاره می کردهیچکس سروکلش پیدا نمی شد. به هر حال شب شد و ما به هتل برگشتیم. اگر چه قصد داشتیم از قلعه ای که در آن حوالی بود هم دیدن کنیم. ولی بدون ماشین راهش خیلی دور بود و به همین سبب ار دیدن آنجا صرفنظر کردیم.شب هم من از قبل سالاد الویه درست کرده بودم خوردیم.و تصمیم بر آن شد که فردای آن روز با ماشین دور گاردازی را بریم . روز اول به خوبی و خوشی سپری شد.

۱۲/۲۹/۱۳۸۷

عید 1388

امسال چندمین عیدی است که ساعت تحویل پهلوی والدینمان نیستیم. وچه دردسرهایی که نکشیدیم.من تا امسال از عمری که خدا به من داده تا حالا خودم شیرینی عید را درست نکرده بودم.تا خونه مادرم بودم بخور و بخواب بود. وقتی هم عروس شدیم موقع بخور بخورها خودمون را خونه مامان می رساندیم.وهرگز به این فکر نکردیم که یک روز دستمون به مامانمان نمی رسه در حالیکه شیرینی عید هم می خواهیم.تااینکه امسال واقعا کارمون گیر کرد و دلمان حسابی شیرینی عید می خواست.از آنجائی که در شهر کوچک ما مغازه ایرانی پیدا نمیشه. و برای خرید شیرینی هم ارزش نداره به شهرهای بزرگتر بریم تصمیم گرفتیم خودمان برای یک بار هم که شده ادای مامان فداکارمان را دربیاریم.تصمیم همان وتو چاه افتادن همان. مشکلات شیرینی درست کردن بر دو دسته اند
اولا وسایل شیرینی سازی که از خود شیرینی پختن مهمترند.خلاصه هر روز کار من شده بود از این فروشگاه به این فروشگاه و جن شدن مواد اولیه.آرد برنج وآرد نخود وروغن جامد وگلاب کمیاب ترین بودند. بعد از اینکه همه فروشگاهای آلمانی را زیر ورو کردم رفتم سراغ مغازه های ترکی و آلبانی و سرانجام چیزهایی یافتم. بعد از گله و هجران برای یکی از دوستهای آلمانی ام که چرا وسایل شیزینی سازی ایرانی را اینجا به راحتی نمی شود پیدا کرد او به من فروشگاههای بیو یعنی فروشگاههائی که در محصولاتشان هرگز از مواد شیمیائی استفاده نمی کنند معرفی کرد. که اونجا هم توانستم بقیه مواد را البته نه اونجوری که دلم می خواست پیدا کنم.حالا بماند که چقدر مواد اشتباهی هم خردیده بودم.مثلا بجای آرد نخودچی آرد نخود معمولی که تو آبگوشت می ریزند را خریده بودم واینقدر طعم بدی داشت که من در تعجبم مورد استفاده اون چی هست؟ البته من هم یک کیلوی اون را درسته چپه کرد م سطل آشغال.حالا نوبت دستور پخت شیرینیها بود که آن هم بی اهمیت نبود.چندین دستور متفاوت از اینترنت پیدا کردیم و با سبک سنگین کردن دستورها و خاطره های بجا مانده از شیرینی پزی مادر اقدام به کار خطیر شیرینی پزی عید کردیم. و هر جا هم از خودمان نا امید می شدیم با شعار اینکه نگار و نگین نباید رسم ورسوم ایرانی را فراموش کنند به خودمان امید می دادیم وبه کارمان ادامه می دادیم.
دوما مرحله پخت وپز و فوت و فنهای آن که کوچکترین اطلاعی از آن نداشتیم. و همین طور هم شد راه چند ساله را یک روزه نمی شود رفت.شیرینی گردوئی سری اول فاتحه اش خوانده شد. آخه من همه مواد را بدون رعایت ترتیب با هم مخلوط کردم.در سری دوم هم سینی دوم درست از کار دراومد.شیرینی قندی هم ترک می خورد.شیرینی برنجی خام بود.شیرینی نخودی هم اصلا خورده نمی شد.
و تازه حساب کار دنیا دستمون اومد که این مادرهای ما چه تجربه ها ی گرانبهائی دارند. و اینکه کار هر بز نیست خرمن کوفتن. گاو نر می خواهد و مرد کهن.
حالا فردا عید است و ما هم با تکه پاره های شیرینی به استقبال آن می رویم. اگر چه شیرینیهایمان مثل مال مادر نشد ولی یاد گرفتیم ای کاش تجربه های والدینمان را خیلی زودتر از این حرفها با جان و دل یاد می گرفتیم. و یاد گرفتیم که خواستن توانستن است .و یاد گرفتیم در نا امیدی بسی امید است.ویاد گرفتیم برای یادگرفتن هیچوقت دیر نشده

۱۱/۲۴/۱۳۸۷

بنگلادش

یک مرد بنگلادشی که مدتها در انگلیس زندگی می کرد. و برای تجدید فراش رفت یک دختر ساده روستایی را از روستاهای محروم بنگلادش انتخاب کرد و با خود به انگلیس آورد و باهاش ازدواج کرد. مرده از اون مسلمانهای افراطی بود. زنش هم دختر ساده روستایی هفده ساله که سرش از هیچی در نمی آمد. مرده از نظر ظاهری چاق و پیر و بی ریخت بود. زنه هم باید همه کاراش رو انجام می داد و اصلا به همین خاطر ازدواج کرده بود. حتی ناخنهای شوهرش را هم می گرفت. خیاطی هم میکرد. بالاخره بچه دار شدند. یک پسر که زنده نموند و دو تا دختر که همیشه با بی فرهنگیهای باباشون مخالف بودند. و معتقد بودند مامانشون باید یک روز حقشو از باباشون بگیره. زنه به قدری مظلوم بود که در طی بیست و پنج سال زندگی با شوهر ش هیچگاه نه نگفت.شوهرش فقط در انگلیس زندگی می کرد و گرنه همون بلگلادشی بی فرهنگ و افراطی و وطن پرست بود که بود.در مدتی که زنه خیاطی می کرد همیشه سفارشات رو یک جوان بنگلادشی بزرگ شده انگلیس براش می آورد. متاسفانه به علت بی توجهی شوهر خودخواهش به مسایل سکسی زنه با داشتن دو دختر نوجوان به پسر جوان دل بست. و کار به جایی کشید که اگر یک روز نمی دیدش می رفت تو مسجدها یا خیابونها سراغش رو می گرفت.و بالاخره کار به جایی کشید که این دختر چشم و گوش بسته قصه ما به شوهرش خیانت کرد و شبی را در آغوش گرم جوان مسلمان دیگری که مبلغ مذهبی مساجد انگلیس بودگذراند. و هیچگاه هم آب از آب تکون نخورد . البته ناگفته نماند که دخترهایش هم بو برده بودند ولی چون بزرگ شده انگلیس بودند و از طرفی هم از پدرشان دل خوشی نداشتند از کنار قضیه خیلی راحت گذشتند.این قضیه ادامه داشت تا زمانی که مرده به علت وطن پرستی و خارجی بودن در انگلیس و تربیت درست دخترهای جوان اروپایی اش تصمیم به بازگشت به بنگلادش گرفت. و این موضوع در خانواده قیامت به پا کرد. دخترها بارها و بارها فرار کردند. با پدرشان زد و خورد کردند.مادرشان را ضامن گرفتند. حاضر به فرزند خواندگی خانواده های انگلیسی شدند. ولی فایده نداشت که نداشت.تصمیمی بود که توسط پدر گر فته شده بود. و هیچکس هم اجازه نه گفتن نداشت چون رییس خونه بابای خونه بود.در این میان پسر جوان پیشنهاد ازدواج به زنه داد و گفت از شوهرت طلاق بگیر. هم می تونی اینجا بمونی هم به من می رسی.به نظر می آمد که مادر مهربان مظلوم به خاطر دخترهایش که به هیچ وجه من الوجوح حاضر نبودند انگلیس را ترک کنند تن به این کار بده. اما شب اخر که همه چمدانها را برای سفر فردا می بستند برای اولین بار زنه تقاضایی کرد و اون هم ماندن بود. مرده در حالی که داشت منفجر می شد و هیچگاه از زنش چنین تقاضایی را توقع نداشت . همه خانواده اش را در آغوش گرفت کاری که هیچگاه نکرده بود و با گریه گفت من یک دختر روستایی به انگلیس آوردم و حالا اثری از آن دختر به جا نمانده. من به بنگلادش بر می گردم و شما می توانید با مادرتان اینجا بمانید. مادرتان رااذیت نکنید و خدانگهدار.
زنه به خاطر بزرگترین فداکاری شوهر ی که هیچگاه دوستش نداد به پسر جوان هم جواب رد داد و در انگلیس ماند و با خیاطی دخترهایش را بزرگ کرد.
و این فیلمی بود که من از شبکه آلمانی دیدم و کلی گریه کردم که سرنوشت ما هم همین خواهد شد. اینقدر این فیلم برایم جالب بود که حاضر شدم خلاصه اش رو با حوصله درو بلاگ بگذارم.به احتمال زیاد کارگردان فیلم سر خودش اومده بود که این قدر قشنگ و موشکافانه اسلام و خارجی بودن و مسلمانهای غیر واقعی و تفاوت فرهنگی ومشکلات خانواده های مهاجر و... را به تصویر کشیده بود

۱۰/۱۷/۱۳۸۷

تفاوت مرد ایرانی با مرد آلمانی

مرد آلمانی به همسرش میگه جان مرد ایرانی به خواهرش
مرد آلمانی مانند یک مرد باهمسرش درد دل میکنه مرد ایرانی پشت نقاشی بچه اش حرفهای یک جانبه اش رو می زنه
مرد آلمانی خانوادهاش یعنی همه چیزش مرد ایرانی خانواده اش یعنی مسئولیتی که خواهرش تو گردنش انداخته
مرد آلمانی مواظب زنشه خراب نشه مرد ایرانی باید مواظبش باشی خراب نشه
مرد آلمانی به وظایف خودش فکر می کنه مرد ایرانی به وظایف همسرش
مرد آلمانی همسرش یعنی همه چیزش مرد ایرانی همسرش یعنی کلفتش
مرد آلمانی داخل مغزش جایی را برای سر به سر گذاشتن خانواده اش اشغال نمی کند مرد ایرانی مهمترین قسمت مغزش را برای انتقام از همسرش لازم دارد
مرد آلمانی خود را درگیر زندگی نمی کنه بلکه با اون کنار میاد مرد ایرانی برای لحضه لحضه زندگی اش می جنگه واصلا از اون لذت نمی بره
مردآلمانی می کننش مرد ایرانی می کنه
مرد آلمانی زن بد می گیره ولی اونو خوب نگه می داره مردایرانی زن خوب می گیره ولی اونو بد نگه می داره
مرد آلمانی اول عاشق میشه بعد ازدواج می کنه مرد ایرانی اول ازدواج می کنه بعد هم عاشق نمی شه
مرد آلمانی باتعریف کردن از شیطنتهای بجه اش مجلس گرم می کنه مرد ایرانی با مسخره کردن همسرش در جمع مجلس گرم می کنه
مرد آلمانی اولین چیزی که برای زندگی اش می خره تخت خوابه مرد ایرانی میز غذاخوری
مرد آلمانی تا می تونه برای زندگی اش کار می کنه مرد ایرانی تا می تونه از همسرش کار میکشه
مرد آلمانی تا جائی که جا داره می خنده مرد ایرانی تا جائی که جا داره اخم می کنه
مرد آلمانی بیرون که می ره کالسکه بچه اش را اتوماتیک وار هل می ده مرد ایرانی دستاشو تو جیبش می کنه و اگر به دعوا بکشه کالسکه بچه اش را هل میده
مردآلمانی از اینکه خانوادهاش را با ماشین این ور اونور می بره کیف می کنه مرد ایرانی لطف میکنه که به زنش اجازه میده جلو ماشین بشینه
مرد آلمانی ازدواج را بهترین پدیده زندگی اش می بینه مرد ایرانی بزرگترین اشتباهش را ازدواج می دونه
مرد آلمانی تلاش می کنه زندگی اش تمام نشه مرد ایرانی در تلاشه که هر چه زودتر پرونده زندگی رو ببنده
مرد آلمانی نمی دونه گذشت چیه ولی انجامش میده مرد ایرانی می دونه گذشت چیه ولی انجامش نمی ده
مرد آلمانی وقتی می خوابه که همه می خوابند مرد ایرانی وقتی می خوابه که همه بیدارند
مردآلمانی وقتی مریض می شه هیچکس متوجه نمی شه مرد ایرانی وقتی مریض می شه حتی ساکنان شهرهای اطراف هم متوجه می شوند
مرد آلمانی تشنه محبته مرد ایرانی نمی دونه محبت یعنی چه
مرد آلمانی کامپیوتری وظایفش روبه نحو احسن انجام می ده مرد ایرانی بعد از تذکر و دعوا و جنگ و خونریزی با بدترین حالت ممکن انجام می ده
مرد آلمانی خانوادهاش رو به آرزوهایشان نزدیک می کنه مرد ایرانی آرزوهاتو آرزو نمی دونه