۱/۲۱/۱۳۸۶
آرزو
خدا کنه آرزوهای دخترم نگار مثل آرزوهای مامانش نباشه. آخه من سالها غصه و حسرت چیزهائی روخوردم که اصلا ارزش نداشت. با وجود این هنوز هم می خورم. و این خیلی بده.آرزوهای کوچک ولی در عین حال بزرگ. حسرتهای بی اهمیت ولی در عین حال با اهمیت. بدون اینکه کسی کوچکترین اطلاعی داشته باشه و بتواند منو کمک کنه. اگر چه آرزو بر نوجوانان عیب نیست. ولی در عین حال نه این مدلی اش. کاشکی می شد آدمها جائی برای ثبت آرزوهای شخصی اشان می داشتند. شاید یک روز ،یک نفر می تونست اونو حل کنه.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر