۱/۳۰/۱۳۸۶
دزد
شانس ما رو ببین. این دزدها اینجام دست از سر ما بر نمیدارند.اونم آلمان که اگه طلاهایت رو هم تو خیابون بندازی،هیچکی پیدا نمی شه که اونها رو برداره. اولی که ساکن این خونه شده بودیم، ماشین لباسشوئی مان را دزدیدند.و به احتمال زیاد کار طبقه اول بود. طرف الکلی بود و به هنگام اسباب کشی اش، ماشین ما رو هم با خودش برد. حالا علیرغم اینکه از اینجا رفته از دستش در امان نیستیم. وقتی مست لایعقل میشه، میاد و سراغ ساختمان ما رو می گیره.البته این دفعه بیشتر مزاحم طبقه دوم شده بود. زن روسی کلی ترسیده بود. نصف شب زنگش رو زده بود و می خواسته زیر زمین بره. به این بهانه که نامه های پستی من هنوز به این آدرس برام میان. القصه ما تهران که بودیم، آقا دزده اومد از رومون رد شد. اینجام اینجوری. وقتی می گویند آسمون خدا همش یک رنگه، بیخود نمیگن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر