۲/۰۴/۱۳۸۶

زن

زن بیچاره ایرانی به کجا باید پناه ببره. یک زندانی بدون جرم.بدون پرونده. آسیب پذیر.بی حق و حقوق.بی آینده.
آیا زمانی خواهد آمد که زن ایرانی هم بتواند غیر از همخوابی با همسرش جایگاه دیگری داشته باشه. آیا قانونی وضع خواهد شد که حقوق زنان ایرانی را از حقوق حیوانات فراتر ببره. آیا زمانی خواهد آمد که تصمیم گیرنده زندگی بچه ها خودشان باشند نه پدرشان.آیا زمانی خواهد آمد که رهائی زنها به تصمیم دیگران نباشد. آیا زمانی خواهد آمد که بشور و بپز حق مسلم زن ایرانی نباشد. زنی که حق نداره رنگ لباسشو خودش انتخاب کنه، زنی که حق نداره چادرش رو برداره،زنی که حق نداره زن باشه. زنی که باید قید همه لذتها رو بذنه،زنی که محل زندگی اش را کسی دیگر برایش باید انتخاب کنه،زنی که تنگ و گشادی لباسش از جای دیگر فرمان داده میشود،،زنی که اگه دست از پا خطا کنه از دیدن بچه هایش محروم میشه،
تجاوز که حتما به معنای عامه اش نیست. همین کارهائی که با زن ایرانی می شود یعنی تجاوز. همین قدر که از حقوق اولیه خودش محرومه یعنی تجاوز.همین که به خاطر آبرو تا لحظه مرگ زندگی می کنه بدون دوست داشتن و عشق یعنی تجاوز.همین که باید تمام عمر خودش را صرف جذب کسی یا نگه داشتن او کند یعنی تجاوز.همین که همیشه زنجیر به گردنشه یعنی تجاوز. و اصلا پیشینه این جواهرات برای زنها یعنی همین. یعنی من برای تو قلاده طلائی می خرم تو هم تا آخر عمر اسیر من باش. کاری که غربیها با سگشان می کنند. و به همین علت زنهای غربی طلا نمی پوشند و یا اگه براشون می خرند خیلی کم که خودشون رو مدیون ندونند
و ای کاش میشد پیامبر زن هم می داشتیم اونوقت شاید راه به جائی می بردیم.
و این بود ماجرای زن ایرانی که خودم هم یکی از قربانیان این قبیله هستم

۲/۰۳/۱۳۸۶

عروس

به یک دختر با این شرایط نیازمندیم
صداش در نیاد،چون یا به منزله غر تلقی میشود یا سرپیچی
چادری باشه. نماز که بخونه هیچ.نماز صبح اش یادش نره
سنگین باشه.خلخال به پاش نبنده.لاک نزنه.لباسهای رنگ سنگین بپوشه.روسری نیم وجبی نپوشه.به فکر پوستش نباشه چون خرج ور می داره. نه ببخشید،دیگه پیر شده
کارهای زنونه برای زنه، از قبیل آشغال خالی کردن،جابجائی وسایل سنگین خونه،بقیه کارها هم که واضحه کار کیه؟
وقتی شوهرت خونه اومد،بادش بزنی،ترجیحا بوسش هم بکنی.آخه طرف خیلی خسته است و دیپلمش رو تو خونه تو قراره بگیره.
شام آماده،خوشمزه،به موقع. در واقع شکم رو داشته باش بی خیال زیریش
تند و تیز باش بی وقفه برای زندگی ات بدو. بدون هیچ توقع وتشویق.
اگه بردنت غریبی، قید خانوادت رو بزن فقط روزهای دعوا به درد می خورند.چون تو غریبی از ما مان و بابا خبری نیست، وقتی بیرونت کرد،محترمانه برو. کجا؟
شوهرت را تگیه گاهت بدون.ولی اگه پشتت رو خالی کرد،که رو شاخشه،سعی کن فقط ضربه مغزی نشی
جائی خواستید برین دهنت رو می بندی و اول خانواده شوهرت میری. وقتی حالشون از دیدنت به هم خورد،می تونی یک سری هم به خانواده خودت بزن
حکایتهای خانواده شوهر خودش حکایت دیگری است
یادت باشه حتما بچه دار بشی. چون چشمهای معصوم برای دیدن دعواهای سنگین لازمه. ناگفته نمونه سر آخر برای بخشیدنت هم لازم می آید
ترجیحا تلفن نخرید. چون والدینتان امون ندارند. یادتان بماند نقطه ضعف شما پدر و مادر آبرومندتان است
یک دست لباس راه راهی هم آماده داشته باشید. به درد زندونتون می خوره . آخه طرف حالشو نداره مشکلات رو خودش حل کنه. اگه دستش به پدر و مادرتون رسید. که با روشهای ننه من غریبم حالتون رو جا میاره اگه هم نه پلیس رو گذاشتند برای چی؟ ولی تا حالا از اینکه اونها چی به سرت میارند،اطلاعی ندارم
به زندگی دیگران اصلا نگاه نکن. فقط افسوس بخور. یادت نره از افسوس خوردنت هم کسی مطلع نشه
از کتک خوردن نترس،عادی میشه برات
دست از پا خطا نمی کنی چون قراره الگوهای بچه هاش بشی. در این مورد طرف هیچ مسئولیتی قبول نمی کنه
تلفنهای فدایت شوم رو که به خانوادش می کنه،در صورت امکن صورتجلسه کن. لازمت میاد
در عوض
داماد مذکور پیغمبر و راز داره و قول میده روز قیامت شفاعتتان کنه
حالا هر کی مردشه بیا جلو

۱/۳۰/۱۳۸۶

دزد

شانس ما رو ببین. این دزدها اینجام دست از سر ما بر نمیدارند.اونم آلمان که اگه طلاهایت رو هم تو خیابون بندازی،هیچکی پیدا نمی شه که اونها رو برداره. اولی که ساکن این خونه شده بودیم، ماشین لباسشوئی مان را دزدیدند.و به احتمال زیاد کار طبقه اول بود. طرف الکلی بود و به هنگام اسباب کشی اش، ماشین ما رو هم با خودش برد. حالا علیرغم اینکه از اینجا رفته از دستش در امان نیستیم. وقتی مست لایعقل میشه، میاد و سراغ ساختمان ما رو می گیره.البته این دفعه بیشتر مزاحم طبقه دوم شده بود. زن روسی کلی ترسیده بود. نصف شب زنگش رو زده بود و می خواسته زیر زمین بره. به این بهانه که نامه های پستی من هنوز به این آدرس برام میان. القصه ما تهران که بودیم، آقا دزده اومد از رومون رد شد. اینجام اینجوری. وقتی می گویند آسمون خدا همش یک رنگه، بیخود نمیگن

۱/۲۱/۱۳۸۶

آرزو

خدا کنه آرزوهای دخترم نگار مثل آرزوهای مامانش نباشه. آخه من سالها غصه و حسرت چیزهائی روخوردم که اصلا ارزش نداشت. با وجود این هنوز هم می خورم. و این خیلی بده.آرزوهای کوچک ولی در عین حال بزرگ. حسرتهای بی اهمیت ولی در عین حال با اهمیت. بدون اینکه کسی کوچکترین اطلاعی داشته باشه و بتواند منو کمک کنه. اگر چه آرزو بر نوجوانان عیب نیست. ولی در عین حال نه این مدلی اش. کاشکی می شد آدمها جائی برای ثبت آرزوهای شخصی اشان می داشتند. شاید یک روز ،یک نفر می تونست اونو حل کنه.

باغ وحش


اوستر مونتاگ به دعوت یکی از دوستانمون رفتیم باغ وحش ولایتمان.خیلی خوش گذشت. هم به ما هم به بچه هامون. کلا سه تا خانواده ایرانی بودیم. هوا هم خیلی خوب بود. آدم یاد سیزده بدر های ایران می افتاد.

۱/۱۵/۱۳۸۶

برلین

آره خلاصه ،دو ،سه روز قبل از سیزده بدر رفتیم برلین. جاتون خالی بد نبود . از همش که بگذریم،غذاهای ایرانی چسبید. هتل هم خوب بود. نگارین هم اینقدر از هتل خوششون اومده بود که حاضر نبودند بیان بیرون. ما هم برای اولین بار جاهای دیدنی رو با اتوبوسهای توریستی گشتیم. آخه ما همیشه خودمونو خفه می کنیم و هر جا می رویم تمام مکانهای دیدنی اش رو متر می کنیم ،که یک وقت چیزی رو از دست ندهیم. آخه اون دنیا باید جواب پس بدیم. از شوخی گذشته این اتوبوسهای توریستی بر خلاف تصورم زیاد هم بد نبود. فقط هیج جا پیاده ات نمی کنند. بلاخره برلین رو هم دیدیم