۱۲/۰۹/۱۳۸۵

ALDI


این فروشگاه مواد غذائی در تمام آلمان دیده می شود. اینجوری که شنیدم مال دو تا برادر یهودی است. از پرفروشترین فروشگاهای آلمان است و دو شعبه شمالی و جنوبی دارد. منظور اکثر خرید ما از اینجاست. واقعا پائین ترین قیمتها را دارد. و چون فروش زیاد دارد همه موادش تازه است. البته پوشاک و کفش و وسایل خانگی هم داره. شیوه خرید من برای پوشاک و غیره وقتی است که کاهش قیمت داره. اینجا هم مثل بقیه جاها وقتی جنسی فروش اولیه اش رو می کنه، ارزونش می کنند و این ارزون شدن را اونقدر انجام می دهند،تا جنس سرانجام به فروش برسه و اینجاست که من همیشه در کمین این لحضه ها هستم. قبلا خیلی خرید می کردم. ولی حالا فقط مواد غذائی را از آنجا می خرم. لباسهای بجه گانه اش زیاد کیفیت نداره. کفشهاش هم بد نیست. اینم کفشهای من از اینجاست.

۱۲/۰۸/۱۳۸۵

انتخابات


امروز از تعجب شاخ دراوردم. از آلمانیها این کارها بعید است. آخه اینها آدمهائی هستند که سرشون به کار خودشونه. اصولا یا سر کارند یا کنایپه و رستوران و دیسکو و بار و کلوپ و در نهایت خونه. کمتر وقت می کنند تو خیابانها بچرخند و وقتشان را روی این کارها بگذارند. 90% از آنها ماشین دارند و کمتر کسی پیاده می ره. البته شهرهای بزرگتر قطعا فرق داره و همه چیزها اونجا پررنگتره. به هر حال این روزها به خاطر انتخابات، عکس کاندیده ها این ور و اون ور دیده می شه. همان طور که گفتم نه کسی پیدا میشه اونقدر بیکار باشه،اونها رو پاره کنه. نه کسی پیدا میشه دلیلی پیدا کنه و روی آنها نقاشی بکشه. ولی گویا به خاطر خوشبینانه بودن بیش از حد من به اینها ، این یکی اینجوری از کار دراومده.

علامت




عجب علامتهائی دارند این آلمانیها. تمام جاها با علامتها راهنمائی می شوید. جالب این جاست که این علامتها و تابلوها طوری طراحی شده اند که همه حتی خارجیها هم بدون دانستن زبان آلمانی می توانند به راحتی از اونها استفاده کنند. و یک نکته جالبتر اینکه، کورها را هم فراموش نکرده اند.به طور مثال روی اکثر جعبه های دارو، اسم دارو به خط بریل هم نوشته شده. و اینه که می گم اینجا آدم از آدم بودنش لذت می بره. ناگفته نماند که ایراد این علامتها و تابلوها کوچک بودن آنهاست. مثلا ایستگاه مرکزی راه آهن به آن بزرگی، تابلو بسیار کوچکی داره که به درد یک مغازه معمولی می خورد. در ایستگاه اتوبوس باید ذره بین دستتون بگیرید تا برنامه اتوبوس را بخونید. یا اسم خیابانها، باید تمام خیابان را بگردید تا یک تابلو کوچولو یک جایش پیدا کنید. در مجموع آدم از این همه نظم کیف می کنه.

۱۲/۰۷/۱۳۸۵

نون سنگگ



خیال نکنید فقط شما نون سنگگ می خورید. من اینجا از مغازه یکی از ایرانیها خریدم. البته اون خودش هم از فرانکفورت میاره. توی نایلون و یخ زده بود. بعد از اینکه یخش باز شد، همون نون سنگگ خودمون بود . جاتون خالی منم یک چای شیرین حسابی باهاش خوردم. به من که چسبید.آخه 2 یورو پولش رو داده بودم و به همین خاطر کنجدهای سوخته اش را هم خوردم.

پارکینگ


ای ولا به این آلمانیها. دمشون گرم. تا حالا این علامت رو من ندیده بودم . بارها گفتم اینجا برای آدمها خیلی احترام قائل هستند. به خاطر همین مطلب علامت، مادر با کالسکه بچه، در پارکینگ هایشان وجود داره. اینجا روی سطح خیابان محل پارک ماشینها خط کشی شده. و این علامت حاکی از آن است که چون این ماشین به طور مثال بچه دارد ، بقیه ماشینها مواظب باشند و به حریم پارک آن وارد نشوند

۱۲/۰۳/۱۳۸۵

Kaffe

این پیلوت سنترم ، اگه هیچی برامون نداشته باشه، همین یک قلمش خوبه ولا.منظورم روزهای پنجشنبه است. این مرکز روزهای پنجشنبه برای خانواده های دانشجوهای دکترا کلاس زبان آلمانی گذاشته.به قول معروف کوفت باشه، مفت باشه.تازه نمیدونم جریان چیه که غیر از من و یک خانم پاکستانی هیچ کس دیگه نمی آید، اونم که اکثر اوقات نمی آید، می مونه من و معلمم. به عبارتی کلاس خصوصی مفت و مجانی.کجا؟ اونم تو آلمان.امروز جاتون خالی قرارمون تو ایستگاه قطار مرکزی بود. قهوه و برلینرشیرینی خاص مخصوص آلمان، ای یک ذره هم درس خوندیم. راستیتش من و علی کمتر این جور جاها می ریم هم علی وقتشو نداره هم پولشو. مگه این که همچی مواقعی به تورمون بخوره. خلاصه درسمون در مورد کار کردن با این دستگاههای اتومات تهیه بلیط قطار بود. که باید عملی کار می کردیم. از این دستگاهها همه جای آلمان و به منظورهای متفاوت پیدا می شه.ولی این یکیش از همه سختر بود.

۱۱/۲۷/۱۳۸۵

غصه

از وقتی خودمو شناختم همیشه حرفهائی داشتم که برای هیچکس نگفتم و نخواهم گفت.ولی ای کاش جائی پیدا میشد که آدمها بدون ترس، بدون کوچکترین شکی خودشون رو تخلیه روانی می کردند.من حرفهای دلمو تو خلوت خودم نگه می دارم.ولی مشکل اینجاست که همیشه سنگینم و بارم خالی نمی شه.شاید اگه می شد حرفها ودرد دلهایم رو به کسی می زدم، موردهای غلطش حذف میشد و یک خورده راحتتر می شدم.یک حرفهائی رو می شه به خواهر، برادر بگی.یک حرفهائی رو می شه به همسرت بگی.ولی برای یک حرفهائی هیچ جائی پیدا نمی کنی.

schuhcenter



اگه گذرتان به آلمان افتاد به اتون پیشنهاد می کنم کفشهایتان را از شو سنتر بخرید.هم ارزونه هم بسیار کفشهای راحتیه.حتی کفشهای مجلسی اش هم خیلی خوش پا و راحته.اینا کفشهای خودم از این فروشگاهه.

kaufland



امروز رفته بودم کاوفلند، از قضا دوربینم همراهم بود.هوس کردم از گلهای فروشگاه عکس بگیرم، آخه خیلی زیبا بودند.چشمتون روز بد نبینه یکی از پرسنلش اومد و با حالت غضبناک ازم خواست عکسبرداری نکنم. نمیدونم واقعا باید نکرد یا اینکه چون من خارجی هستم باهام برخورد شد.هر چی بود که حالم خیلی گرفته شد، تند تند خریدمو کردم و اومدم خونه. نمی دونم ولا بعضی وقتها از داشتن روسری در اینجا خیلی اذیت می شم، بعضی وقتهام یادم می ره که روسری دارم.خدا انشاالله نظر این اروپائیها رو نسبت به ما جهان سومیها عوض کنه.تو مدتی که اینجا بودم ، دو، سه مورد خاطره بد دارم که اصلا یادم نمی ره.

Resturant

دیشب رستوران دعوت بودیم، از طرف همین پیلوت سنتوروم.ما که خانوادگی رفتیم ولی بقیه دانشجوهای دکترا بدون خانواده اومده بودند.نمی دونم کار ما درسته یا اونا یا هر دو؟ نزدیک به 20 نفر دانشجوی دکترا بودند.رستوران نزدیک دانشگاه بود.نگارین هم اصلا اذیت نکردند.نگین که همون اول خوابش برد.نگار هم بچه ام صداش در نمی اومد، گاهی اوقات هم می رفت تو اتاق اسباب بازیها بازی می کرد.آخه تو آلمان همه جاها یک مکانی برای بازی بچه ها دارند.اصلا فکر می کنم اجباریه.خلاصه همه دانشجوها طبق معمول خودشان رو معرفی می کردند.بعدم نوشیدنی و شام.کلا خوش گذشت.ولی علی کارهارو یک خورده سخت می گیره.به دلایلی فکر می کنم به علی خوش نگذشت.از قیافه و حرفهایش معلوم بود، کمااینکه به روی خودش نمی آورد.ناگفته نماند به خاطر خشنودی علی منم باید یک چیزهائی رو بیشتر رعایت کنم. اگر چه به نظر خودم اصلا اشتباه نیست.مشکل اینجاست که علی به یکی از اعضا گروه حساسیت داره و ... .بگذریم خلاصه مطلب اینکه اینجام دانشجوی بسیجی هست.به طور مثال میشه گفت همین گروه پیلوت سنتروم یک جورائی مثل بسیجیاهی خودمونند.

۱۱/۲۴/۱۳۸۵

خرید











من همیشه خریدکردن رو خیلی دوست داشتم،ولی یک مدتی از خرید کردن هم خسته شدم،یا حتی حالم به هم می خوره.آخه من تو ایران عید به عید خرید می رفتم البته خرید پوشاک،خیلی هم خوشحال می شدم.اما اینجا کلی خرید می کنم اصلا هم راضی نمی شم.از بیکاری زدیم به در خرید کردن.تا حالا 30 جفت کفش خریدم ،چیزی در حدود 200 یورو خجالت آوره اینم یک جور مریضیه.مریضی که شاخ و دم نداره.حالا جالب اینجاست که تو ولایت ما اگه با گالش هم راه بری هیچ کس توجهی نداره.آخه می دونید وقتی میرم فروشگاه و می بینم قیمتها 70%کاهش داره دلم نمی آید دست خالی بیام بیرون،و این میشه که تا بر می گردی تعداد لباسهات از تاپ مدلها هم بیشتر شده.آره واقعا باید خودم رو درمان کنم.جای شکرش باقیه که تو ایران اینجوری نیستم آخه تو ایران خبری از کاهش قیمت نیست،منم مثل بچه گل می شینم سر جایم.حالا وقت کردم عکس کفشهایم رو می گذارم.

۱۱/۱۸/۱۳۸۵

C&A

می دونید اگر خیلی بیکارید و وقت اضافی دارید و اهل خرید ید و درآلمان زندگی می کنید،هفته یک بار برید این فروشگاه.چیزای ارزون و خوب گیرتون می آید.در ضمن جنسهایش هم زیاد بد نیست،حداقل تو آلمان معروفه.همیشه حواستون به اتیکدهای کاهش قیمت باشه،بعضی موقعها تا70% هم کاهش قیمت داره.آخه می دونید تو آلمان فروشگاهها حراجهای فصلی دارند که اگه حواستون باشه چیزای خوبی گیرتون می آید.البته اگر در انتخاب لباس زیاد سخت گیر نباشید.حتی با دو یورو هم می تونید چیزی گیر بیارید،بعضی وقتها.