۵/۱۴/۱۳۸۷

مهدی

ای خدا من که جلوت آبرویی ندارم. ولی به خاطر مادرم که در دین خودت ارزش آسمانی دارد یک راهی را به این مشکل باز کن. من ترسم از اینه زمانی به نتیجه برسه که یک نفر جانش رو این وسط بذاره. من نمی دونم متهم این وسط کیه .ولی مطمئنم باید راه حلی وجود داشته باشد ملی چرا هیچکس نمی تونه اونه پیدا کنه. خدایا اگه به قولت عمل کنی باید جای مادرم رو رو سر همه جا بدی. باید بهشت دیگری براش درست کنی . حتی اگه ظلمهایی که به مادرم شده لغت کم میاری چه برسه به خود اون که ظرفیت بی حسابی داره. ولی واقعا چقدر ما آدمها ناتوانیم یک انسان زنده رو نمی توانیم نجات بدیم چه برسه به کارای دیگر. چرا باید به حدی برسه که آرزوی مرگش مباح باشه. مشکل کجا بود که نفهمیدیم از کجا خوردیم و داریم می خوریم. ای خدا به ات التماس می کنم تا آخر عمر مادرم به اش فرصتی بده که یک دقیقه بدون غصه وآرام بشینه.من هیچ وقت نتونستم به پدر و مادرم کمک کنم. و حالا هم که به من احتیاج پیدا کردند خودم رو اینجا مخفی کردم.
و حالا ترس بزرگم به خاطر بچه های خودمه که عبرت بگیرم و تلاش کنم این مشکلات دوباره تکرار نشود.ولی چه جوری نمی دونم.اگه من هم به این سرنوشت گرفتار بشم چه خاکی تو سرم بریزم.
لعنت به این دنیای کثبف که به ثانیه ای به خاک سیاهت می کشونه و تا بخای خودتو جمع کنی تموم شده و رفته و باید بری اون دنیا هم جواب بدی.واقعا همه دارن زندگی شان را می کنند و یک جوان دارد قربانی میشه. و موجش همه رو خواهد گرفت. این سرهایی که می ره رو چوبه دار همین آدمهای بی پناهیی هستند که پناهشان رو خارج از خونه جستجو می کنند.
واقعا داره دیر میشه و یا خیلی دیر شده یکی این جوان رو نجات بده.و اینجوری است که سرنوشت آدم خیلی راحت قلم می خوره وبه جایی می ره که نباید بره.